ترجمه مقاله

پرگست

لغت‌نامه دهخدا

پرگست . [ پ َ گ َ ] (ق ) هرگز. معاذاﷲ. پرگس . دورباد. مبادا. (نسخه ای از فرهنگ اسدی ). بمعنی معاذاﷲ است که در مقام انکار باشد یعنی مبادا که چنین باد. چون معاذاﷲ بود و مبادا بود. (فرهنگ اسدی چ طهران ). خدای ناکرده . حاشا :
تشتر راد خوانمت پرگست
او چو تو کی بود بگاه عطا.

دقیقی .


رودکی استاد شاعران جهان بود
صدیک از وی توئی کسائی ؟ پرگست .

کسائی .


بهمت چون فلک عالی بصورت همچو مه رخشا
فلک چون او بود پرگست مه چون او بود حاشا.

قطران .


|| دور :
ابوسعد آنکه از گیتی بدو پرگست شد بدها
مظفر آنکه شمشیرش ببرد از دشمنان پروا.

دقیقی .


سخنها که گفتی تو پرگست باد
دل وجان آن بدکنش پست باد.

فردوسی .


بدو گفت پرگست باد این سخن
گر ایدون که این رزم گردد کهن
پراکنده گردد بجنگ این سپاه
نگه کن کنون تا کدام است راه .

فردوسی .


این کلمه در کتاب مینوخرد فصل 53 فقره ٔ 7 آمده و وِست آنرا، بهر صورت . بهرحال . طوری . قسمی . معنی کرده است و فقره ٔ مذکور از مینوخرد چنین است : «اُاگرپرگست اندریزتان مینویان اُگیتیان اُمردمان اُگاوان اُگوسپندان اُسکان اُسک سردگان اُاَوَردام اُدهشن هرمزد خدای جست ایستد...» و این کلمه را بصور دیگری چون : یرگست ، ترگست ، نرگست ، برگشت ، برگشته ، برگس ، برگست ، پرگس ، یرگس نیز ضبط کرده اند.رجوع به هر یک از آن کلمات در ردیف خود شود.
ترجمه مقاله