پریشان دل
لغتنامه دهخدا
پریشان دل . [ پ َ دِ ] (ص مرکب ) پریشان خاطر. آشفته خاطر. پراکنده فکر :
دو درویش در مسجدی خفته یافت
پریشان دل و خاطرآشفته یافت .
بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد
باد غیرت بصدش خار پریشان دل کرد.
دو درویش در مسجدی خفته یافت
پریشان دل و خاطرآشفته یافت .
(بوستان ).
بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد
باد غیرت بصدش خار پریشان دل کرد.
حافظ.