ترجمه مقاله

پریشیده

لغت‌نامه دهخدا

پریشیده . [ پ َ دَ / دِ ] (ن مف ) پراشیده . پریشان شده . متفرق گشته . متفرق ساخته . پراکنده شده :
گفت بر پرنیان ریشیده
طبل عطار شد پریشیده .

عنصری .


پریشیده عقل و پراگنده هوش
ز قول نصیحت گر آکنده گوش .

سعدی (بوستان ).


|| افشانده . برباد داده :
برون آمد از خیمه و زان دو زلف
بنفشه پریشیده بر نسترن .

(از لغت نامه ٔاسدی ).


من عاشق آن ترک پریزاد که او را
هم جعد پریشیده و هم زلف خمیده ست .

معزی .


ترجمه مقاله