ترجمه مقاله

پشک

لغت‌نامه دهخدا

پشک . [ پ َ ش َ ] (اِ) بشک . شبنم . (برهان قاطع). آن نم سپید که بامدادان بر دیوارها و سبزی نشیند. (لغت نامه ٔ اسدی نخجوانی ). و برف گونه ای که شب های تیرماه افتد بر زمین بی ابری در آسمان . زیوال (بلغت آذری ). اپشک . افشک . (فرهنگ جهانگیری ). ژاله ٔ منجمد. بژ. صقیع. جلید. قَس . سقیط. ضریب . طرف . (منتهی الارب ) :
پشک آمد بر شاخ درختان
گسترد رداهای طیلسان .

بوالعباس عباس .


ارض مصقوعة؛ زمین پشک زده شده . ارض ٌ مضروبة؛ زمین پشک زده شده . هجارس ؛ ریزه ترین باران سرما مثل پشک . هلب ؛ ترکردن آسمان قوم را به پشک وتری . (منتهی الارب ).
- پشک کردن موی ؛ تجعید. (از زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ).
ترجمه مقاله