ترجمه مقاله

پله

لغت‌نامه دهخدا

پله . [ پ ِ ل َ / ل ِ ] (اِ) ابریشم بود و آنچه کرم ابریشم بر خود تنیده باشد. (برهان قاطع). پیله || پلک چشم . (سروری ). || درخت بیدی که برگش پنجه راماند و بعضی گویند درخت بیدمشکی است که بیدمشک آن پنجه دار است . (برهان قاطع و مولف برهان شبیه این معانی را برای لفظ پَلَه نیز آورده است ) || چوبکی را گویند بمقدار یک قبضه و هر دو سر آن تیز میباشد و آن را بر زمین گذارند و چوب درازی به مقدار سه وجب بر سر آن زنند تا از زمین بلند شود و در وقت فرودآمدن بر کمر آن زنند تا دور رود و آن بازئی است مشهور که آن را پله چوب خوانند. الک دولک . و رجوع به الک دولک شود. || پایه ٔ نردبان :
مالک مملکت ستان بارگهش درِ امان
بام دراز نردبان چرخ فروترین پله .

فلکی شیروانی (از سروری ).


ترجمه مقاله