پناه کردن
لغتنامه دهخدا
پناه کردن . [ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پناه بردن . زنهار خواستن . التجاء. در حمایت کسی یا چیزی درآمدن :
چو کردم به دارای گیتی پناه
بدل شادمان گشتم از تاج وگاه .
بکوشید و کردار مردان کنید
پناه از بلاها به یزدان کنید.
آسمان سرگشته کی ماندی اگر
باثبات دولتت کردی پناه .
عاجزی بود کرد با تو پناه
از بد روزگار بدگوهر.
|| پناه دادن :
دین و دنیا را تو کردستی پناه از اضطراب
ملک و دولت را تودادستی امان از اضطراب .
چو کردم به دارای گیتی پناه
بدل شادمان گشتم از تاج وگاه .
فردوسی .
بکوشید و کردار مردان کنید
پناه از بلاها به یزدان کنید.
فردوسی .
آسمان سرگشته کی ماندی اگر
باثبات دولتت کردی پناه .
انوری .
عاجزی بود کرد با تو پناه
از بد روزگار بدگوهر.
انوری .
|| پناه دادن :
دین و دنیا را تو کردستی پناه از اضطراب
ملک و دولت را تودادستی امان از اضطراب .
امیر معزی .