پنبه نهادن
لغتنامه دهخدا
پنبه نهادن . [ پَم ْ ب َ / ب ِ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) قرار دادن پنبه در جامه یا جز آن :
بجذب امر کشی حرف از زبان سکوت
بدست نهی نَهْی ْ پنبه در دهان صدا.
|| کنایه از فریب دادن باشد. (برهان قاطع) (رشیدی ). || کنایه از راضی ساختن کسی در امری . (برهان قاطع). || کنایه از روانه کردن کسی بجائی . (برهان قاطع) :
سایه را پنبه برنه احمدوار
تا شود ابر سایبان خلوت .
عقل جولاهی است زودش پنبه نه منصوروار
تا چه خواهی کرد این اشتردل جولاه را.
بجذب امر کشی حرف از زبان سکوت
بدست نهی نَهْی ْ پنبه در دهان صدا.
ظهوری (از آنندراج )
|| کنایه از فریب دادن باشد. (برهان قاطع) (رشیدی ). || کنایه از راضی ساختن کسی در امری . (برهان قاطع). || کنایه از روانه کردن کسی بجائی . (برهان قاطع) :
سایه را پنبه برنه احمدوار
تا شود ابر سایبان خلوت .
خاقانی .
عقل جولاهی است زودش پنبه نه منصوروار
تا چه خواهی کرد این اشتردل جولاه را.
مولوی (از فرهنگ رشیدی ).