ترجمه مقاله

پنبه کردن

لغت‌نامه دهخدا

پنبه کردن . [ پَم ْ ب َ / ب ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از گریختن و گریزانیدن . (برهان قاطع) (فرهنگ خطی ). واریشتن . رشته را باز کردن بصورت پنبه . || پریشان و پراکنده ساختن و متفرق گردانیدن . (برهان قاطع). متفرق کردن . (فرهنگ خطی ) :
رای تو پنبه کرد سر بوالفضول را
کآگنده بود گوش قبول از ندای ملک .

اثیر اخسیکتی (از آنندراج ).


پنبه کنم لشکرشان را چنان
کز تنشان پنبه شود استخوان .

امیرخسرو.


|| کنایه از خاموش کردن . (برهان قاطع) :
چون بیاید مر ورا پنبه کنید
هفته ای مهمان باغ من شوید.

مولوی .



|| دفع و محو کردن . (برهان قاطع) :
چو خواجه را اجل از ملک پنبه خواهد کرد
چه اعتبار ز پشمی که در کلاهش نیست .

اوحدی .


|| منکر شدن . (برهان قاطع) (فرهنگ خطی ) :
نیش در آن زن که ز تو نوش خورد
پشم در آن کش که ترا پنبه کرد.

نظامی .


|| عاجز گردیدن . (برهان قاطع). عاجز گردانیدن . (فرهنگ خطی ). || نرم ساختن . (غیاث اللغات ). || نومید کردن :
از خود مکنم پنبه از آن پیش که پشم
این پنبه ٔ ناز برکشد از گوشت .

رزخالی سرخسی (از لباب الالباب ج 1 ص 219).


ترجمه مقاله