ترجمه مقاله

پنجگان

لغت‌نامه دهخدا

پنجگان . [ پ َ ] (اِ مرکب ) پنج تا پنج تا. پنج پنج : و ده گان و پنجگان را همی درخواندندی و همی کشتند. (مجمل التواریخ و القصص ). || ظاهراً نوعی تیر: و امرهم ان تکون قسیهم مُوتَّرةً و قال اذا امرتکم ان ترموا فارموهم رشقاً بالبنجکان و لم یکن اهل الیمن راوا النشّاب قبل ذلک . (تاریخ طبری ، قصه ٔ یمن و وهزر). و نیز رجوع به پنجکیه شود.
- پنجگان پنجگان ؛ پنج پنج . پنج تا پنج تا. خماس .
|| نوعی بازی . (محشی المُعَرّب جوالیقی ص 237 ح ). فنجکان . فنرجان . پنجک . پنجه . فنزج .
ترجمه مقاله