پنهانی
لغتنامه دهخدا
پنهانی . [ پ َ / پ ِ ] (ص نسبی ، ق ) نهانی . نهفته . خبی ٔ. (منتهی الارب ). خَب ْء.(منتهی الارب ) (دهار). پوشیده . مستور. غیب . (منتهی الارب ). خبیئة. مخفی . مقابل پیدا و آشکار :
گوئی اندر دل پنهانت همی دارم دوست
به بود دشمنی از دوستی پنهانی .
نشست در مجلس عالی بحضور اولیای دولت و دعوت و زعیمان به پنهانیها و آشکارها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 311).
ز آنروز بترس کاندر او پیدا
آید همه کارهای پنهانی .
غرضی کز تو نیست پنهانی
تو برآور که هم تو میدانی .
دی عزیزی گفت حافظ میخورد پنهان شراب
ای عزیز من گناه آن به که پنهانی بود.
- امثال :
که زیر رنج بود گنجهای پنهانی .
- پنهانی گفتن ؛ تخافُت . خَفت . (منتهی الارب ).
|| مخفیانه . در خفا.
گوئی اندر دل پنهانت همی دارم دوست
به بود دشمنی از دوستی پنهانی .
منوچهری .
نشست در مجلس عالی بحضور اولیای دولت و دعوت و زعیمان به پنهانیها و آشکارها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 311).
ز آنروز بترس کاندر او پیدا
آید همه کارهای پنهانی .
ناصرخسرو.
غرضی کز تو نیست پنهانی
تو برآور که هم تو میدانی .
نظامی .
دی عزیزی گفت حافظ میخورد پنهان شراب
ای عزیز من گناه آن به که پنهانی بود.
حافظ.
- امثال :
که زیر رنج بود گنجهای پنهانی .
مجیر بیلقانی .
- پنهانی گفتن ؛ تخافُت . خَفت . (منتهی الارب ).
|| مخفیانه . در خفا.