ترجمه مقاله

پیری آخرسالار

لغت‌نامه دهخدا

پیری آخرسالار. [ ری ِ خ ُ ] (اِخ ) از سالاران سلطان مسعود غزنوی : امیر روز دیگر برنشست و بصحرا آمد و سالار و لشکررا که نامزد کرده بودند تا به آلتونتاش پیوندند دیدن گرفت و تا نماز دیگر سواران میگذشتند با ساز و سلاح تمام و پیاده ٔ انبوه گفتند عدد ایشان پانزده هزارست چون لشکر بتعبیه بگذشت امیر آواز داد این دو سالار: بکتگین چوگانی پدری ، و پیری آخورسالار مسعودی را و سرهنگان را که هشیار و بیدار بشاید. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 342). و خوارزمشاه در قلب ایستاد (در جنگ با علی تگین ). و در جناح آنچه لشکر قویتر بود جانب قلب نامزد کرد تا اگر میمنه و میسره را بمردم حاجت افتد میفرستد و بکتگین چوگانی و پیری آخورسالار را بگفت تا بر میمنه بایستادند. (تاریخ بیهقی ص 346). و لشکر میمنه بازگشت و بکتگین حاجب چوگانی و پیری آخورسالار با سواری پانصد می آویختند و دشمن انبوه تر روی بدیشان نهاد و بیم بود که همگان تباه شوند... (تاریخ بیهقی ص 347)... خوارزمشاه بکتگین و پیری آخورسالار را و دیگر مقدمان را گفت چه گویید و چه بینید؟... نیز رجوع به ص 350، 354، 441، 452، 481، 576 و 602 همان چاپ شود).
ترجمه مقاله