ترجمه مقاله

پیشی

لغت‌نامه دهخدا

پیشی . (حامص ) سبقت . سابقه . (زمخشری ). تبادر. مبادرت . بَدری . قِدم . قُدَمَه . فرطه . زلجان . (منتهی الارب ). مقابل تأخر. بمعنی پیشدستی آمده که سبقت باشد. (آنندراج ). پیشی گرفتن بر...، سبقت گرفتن بر او :
به اندیشه در کار پیشی کنیم
بسازیم و با شاه خویشی کنیم .

فردوسی .


ز کردار نیکو چو بیشی کنی
همی برهماورد پیشی کنی .

فردوسی .


تو ز همه جهان به پیشی و نام
همچو زجمع روزها شنبدی .

فرخی .


تیغش کند برزمانه پیشی
تیرش برد سوی خصم پیغام .

فرخی .


بفضل کوش و بدو جوی آبروی از آنک
بمال نیست ، بفضل است پیشی و سپسی .

ناصرخسرو.


چو در داد بیشی و پیشیت هست
سزد گر شوی بر کیان پیشدست .

نظامی .


فرط؛ پیشی کردن و فرستادن پیغام را. عُجرة؛ هر آنچه در وی پیشی نمایند و پنهان کنند. هداء؛ پیشی گرفتن جمل . هذاذ؛ شتر نر پیشی گیرنده . (منتهی الارب ). تسابق ؛ بر یکدیگر پیشی گرفتن . (زوزنی ) تقدم و تأخر؛ پیشی و سپسی . (دانشنامه ٔ علائی چ خراسانی ص 98). || اولویت . برتری :
برو [بر فریبرز] آفرین کرد شاه جهان
که پیشی ترا باد و فر مهان .

فردوسی .


در دایره هیچ نقطه را پیشی نیست . || مزیت که بحریف ضعیف دهند در شطرنج و غیره مانند برداشتن رخ خود از عرصه هم از اول بازی :
کرده با جنبش فلک خویشی
باد را داده منزلی پیشی .

نظامی .


رجوع به پیشی دادن شود. || قبلاً، بطور مساعده پیش دادن تمام یا قسمتی از مواجب یا جیره و مانند آن را پیش از رسیدن وقت آن پرداختن .
ترجمه مقاله