پیلخوار
لغتنامه دهخدا
پیلخوار. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) که پیل خورد.که فیل تواند خورد. مجازاً، قوی و ضخم :
ابر هزبرگون و تماسیح پیلخوار
با دست اوست یعنی شمشیر اوست ، ای .
|| (ن مف مرکب ) که پیل او را خورد. که فیل او را قوت خویش کند.
ابر هزبرگون و تماسیح پیلخوار
با دست اوست یعنی شمشیر اوست ، ای .
منوچهری .
|| (ن مف مرکب ) که پیل او را خورد. که فیل او را قوت خویش کند.