ترجمه مقاله

پیوس

لغت‌نامه دهخدا

پیوس . (اِ) انتظار. امید. پیوز. (آنندراج ) (انجمن آرا). بیوس :
با عقل کار دیده بخلوت شکایتی
میکردم از نکایت گردون پرفسوس
گفتم ز جور اوست که ارباب فضل را
عمر عزیز میرود اندر سر پیوس .

ابن یمین .


|| طمع. توقع. (برهان ).
- به پیوسی ؛ توقع. طمع :
به پیوسی از جهان دانی که چون آید مرا
همچنان کز پارگین امید کردن کوثری .

انوری .


افسوس که دور به پیوسی بگذشت
وین عمر چو جان عزیزم از سی بگذشت
اکنون چه خوشی و گر خوشی دست دهد
صد کاسه بنانی چوعروسی بگذشت .

(از صحاح الفرس ).


ترجمه مقاله