پی زده
لغتنامه دهخدا
پی زده . [ پ َ / پ ِ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نعت مفعولی از پی زدن . پی بریده :
خران گور گریزان تیر هجو منند
به داس پی زده و در کمند مانده قفا.
معقور؛ ستور پی زده که بر پای آن صدمه ای یا جراحتی وارد آمده باشد. خیل عقاری ؛ اسپان پی زده . عقیر؛ ستور پی زده . عقیرة؛ پی زده از ساق ... (منتهی الارب ).
خران گور گریزان تیر هجو منند
به داس پی زده و در کمند مانده قفا.
سوزنی .
معقور؛ ستور پی زده که بر پای آن صدمه ای یا جراحتی وارد آمده باشد. خیل عقاری ؛ اسپان پی زده . عقیر؛ ستور پی زده . عقیرة؛ پی زده از ساق ... (منتهی الارب ).