پی سفید
لغتنامه دهخدا
پی سفید. [ پ َ / پ ِ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) عقب . (مهذب الاسماء) (السامی ). پی سپید. شوم .نامبارک . سفیدپی . سبزپا. سبزقدم . (مجموعه ٔ مترادفات ص 230). || بدبخت و بی طالع. کسی که پی هرکاری که رود سرانجام نیابد. (آنندراج ) :
شد کار سخت بر ما هرچند پی سفیدیم
ماندیم در کشاکش ، از شق کمانی خویش .
دل از سفید گشتن مو ناامید شد
عالم سیه بچشم ازین پی سفید شد.
امشب شب امید بجانان رسیدنست
ای صبح پی سفید چه وقت دمیدن است .
پیک بشارتی شده اشک سفیدپی
سهم سعادت آمده آه سیه زبان .
در راه منع باده افتادنش مفیدست
زاهد که از برودت چون برف پی سفیدست .
ای خواجه ٔ پی سفید انگشت نما
سوداگر هیچ و پوچ با روی و ریا.
شد کار سخت بر ما هرچند پی سفیدیم
ماندیم در کشاکش ، از شق کمانی خویش .
مخلص کاشی .
دل از سفید گشتن مو ناامید شد
عالم سیه بچشم ازین پی سفید شد.
صائب .
امشب شب امید بجانان رسیدنست
ای صبح پی سفید چه وقت دمیدن است .
معصوم کاشی .
پیک بشارتی شده اشک سفیدپی
سهم سعادت آمده آه سیه زبان .
میرالهی همدانی .
در راه منع باده افتادنش مفیدست
زاهد که از برودت چون برف پی سفیدست .
سالک قزوینی .
ای خواجه ٔ پی سفید انگشت نما
سوداگر هیچ و پوچ با روی و ریا.
(؟).