چاخورگان
لغتنامه دهخدا
چاخورگان . [ رَ ] (اِ) ج ِ چاخوره . رجوع به چاخوره شود : و چاخورگان را فرمان شد تا بیک شب حوالی خندق را چون غربال سوراخ کردند و از آب گذشتند بر روی آن خاک ریز... پنج نفر مرد مردانه مسلح بیرون آمده بر چاخورگان تاختند چاخورگان چون واقف شدند از میانه ٔ نقب بیرون آمده از زیر روی به بالا کردند (ظفرنامه ٔ شامی ).