چارمادر
لغتنامه دهخدا
چارمادر. [ دَ ] (اِ مرکب ) کنایه از چارعنصر. (برهان ) (آنندراج ). چهارعنصر. عناصر اربعه . چارآخشیج . امهات اربعه . آب و خاک و باد و آتش . چارآخشیجان :
گل آبستن از باد مانند مریم
هزاران پسرزاده از چارمادر.
تا تربیت کنند سه فرزند کون را
ترکیب چارمادر و تأثیر نه پدر.
بودند تانبود وجودش در این سرا
این چارمادر و سه موالید بی نوا.
کشت و زاد از پی بیشی غلامانش کنند
چارمادر که در این نه پدر آمیخته اند.
|| (اِخ ) چهارستاره ٔ نعش باشد از بنات النعش . (برهان ) (آنندراج ).
گل آبستن از باد مانند مریم
هزاران پسرزاده از چارمادر.
ناصرخسرو.
تا تربیت کنند سه فرزند کون را
ترکیب چارمادر و تأثیر نه پدر.
انوری (دیوان چ نفیسی ص 120).
بودند تانبود وجودش در این سرا
این چارمادر و سه موالید بی نوا.
خاقانی .
کشت و زاد از پی بیشی غلامانش کنند
چارمادر که در این نه پدر آمیخته اند.
خاقانی .
|| (اِخ ) چهارستاره ٔ نعش باشد از بنات النعش . (برهان ) (آنندراج ).