چاکانیدن
لغتنامه دهخدا
چاکانیدن . [ دَ ] (مص ) چکاندن . چکانیدن . بمعنی چکانیدن باشد. (برهان ) (جهانگیری ). (ناظم الاطباء). قطره قطره ریختن آب و جز آن . (ناظم الاطباء) :
پیش سائل زر بچاکاند بهنگام جواب
پیش نحوی موی بشکافد بهنگام سؤال .
|| بمعنی خالی کردن است ، چه تپانچه و تفنگ و پشتاب را چون خالی کنند گویند چاکانیدم . چکاندن تفنگ و غیره ؛ بچاکان ؛ یعنی خالی کن . (انجمن آرا) (آنندراج ). || تقطیر کردن . (ناظم الاطباء).
پیش سائل زر بچاکاند بهنگام جواب
پیش نحوی موی بشکافد بهنگام سؤال .
فرخی .
|| بمعنی خالی کردن است ، چه تپانچه و تفنگ و پشتاب را چون خالی کنند گویند چاکانیدم . چکاندن تفنگ و غیره ؛ بچاکان ؛ یعنی خالی کن . (انجمن آرا) (آنندراج ). || تقطیر کردن . (ناظم الاطباء).