ترجمه مقاله

چراغدان

لغت‌نامه دهخدا

چراغدان . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) معروف است . (آنندراج ). مشکوة، و هر جائی که در آن چراغ گذارند تا از باد و باران محفوظ ماند. چراغ بره . (ناظم الاطباء). مسرجة. (منتهی الارب ) (تفلیسی ). مشکاة. (منتهی الارب ). جای چراغ :
پروانه ٔ تو خلاص بخشد
از دوده ٔ شب چراغدان را.

سیف اسفرنگ .


و هر ساعت چراغدان از زیر طشت بیرون گرفتندی . (سندبادنامه ص 96). چراغی میدیدیم افروخته و درآن چراغدان روغن تمام و فتیله میبود. (انیس الطالبین نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ص 18).
|| چراغ . مطلق چراغ :
گل را چه گرد خیزد از ده گلابزن
مه را چه ورغ بندد از صد چراغدان .

؟ (از کلیله و دمنه ).


برخی جانت شوم که شمع فلک را
پیش بمیرد چراغدان ثریا.

سعدی .


ترجمه مقاله