چرب زبانی
لغتنامه دهخدا
چرب زبانی . [ چ َ زَ ] (حامص مرکب ) نصیحت و خوشامدی . (ناظم الاطباء). چرب گفتاری . چرب گوئی . خوش سخنی .چرب سخنی . گفتن سخنان دل انگیز و مطبوع طبع مستمع. شیرین سخنی . ثَطعَمَة. بِلَّة. (منتهی الارب ) :
از باده و از چرب زبانی چنان ماه
اندر سر ما هر دو ز مستی اثر آمد.
شیرین سخنم دیدو بدان چرب زبانی
زآن سنگدلی پارگکی نرمتر آمد.
|| تملق . (ناظم الاطباء). چاپلوسی . تملق گوئی . خوش آمدگوئی . گفتن سخنان خوش ظاهر و فریبنده :
دشمن چو نکوحال شوی گرد تو گردد
زنهار مشو غره بدان چرب زبانیش .
فصاحت را با وقاحت برآمیخته است وچرب زبانی را سرمایه ٔ لقمه های چرب گردانیده . (سندبادنامه ٔ ظهیری ص 169). رجوع به چرب زبان و چرب سخنی شود.
از باده و از چرب زبانی چنان ماه
اندر سر ما هر دو ز مستی اثر آمد.
سوزنی .
شیرین سخنم دیدو بدان چرب زبانی
زآن سنگدلی پارگکی نرمتر آمد.
سوزنی .
|| تملق . (ناظم الاطباء). چاپلوسی . تملق گوئی . خوش آمدگوئی . گفتن سخنان خوش ظاهر و فریبنده :
دشمن چو نکوحال شوی گرد تو گردد
زنهار مشو غره بدان چرب زبانیش .
ناصرخسرو.
فصاحت را با وقاحت برآمیخته است وچرب زبانی را سرمایه ٔ لقمه های چرب گردانیده . (سندبادنامه ٔ ظهیری ص 169). رجوع به چرب زبان و چرب سخنی شود.