ترجمه مقاله

چرک

لغت‌نامه دهخدا

چرک . [ چ َ ] (اِ) مرغی است که خود را سرنگون از درخت آویزد، و آنرا مرغ حقگوی خوانند. (برهان ). نام مرغی است که خود را از درخت آویزد. (جهانگیری ). مؤلف انجمن آرا نویسد: «در برهان گفته مرغی است که خود را از درخت درآویزد، و او از جهانگیری نقل کرده ، آن مرغ که خود را از درخت سرنگون درآویزد، بپارسی «چوک » خوانند چنانکه منوچهری گفته ...». (انجمن آرا) (آنندراج ). مرغ حقگوی که خود را از درخت سرنگون آویزد. (ناظم الاطباء). رجوع به چرک شود.
ترجمه مقاله