چرگر
لغتنامه دهخدا
چرگر. [ چ ُ گ َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مفتی بود. (فرهنگ اسدی ). مفتی را هم گفته اند. (برهان ) . بمعنی فتوی دهنده که مفتی خوانند. (انجمن آرا). در بعضی از کتب بمعنی مفتی مرقوم است . (جهانگیری ). مفتی . (ناظم الاطباء) :
بوسه و نظرت حلال باشد باری
حجت دارم بر این سخن ز دو چرگر .
بوس و نظرم حلال باشد با یار
این معنی من گرفتم از چرگر .
|| رسول و پیغمبر را گویند. (برهان ). پیغمبر را نامند. (جهانگیری ). رسول و پیغمبر. (ناظم الاطباء) :
بر پی شیر دین یزدان شو
کز پس چرگر امت است بتاز .
|| پیشنماز را هم گفته اند. (برهان ). پیش نماز. (ناظم الاطباء) .
بوسه و نظرت حلال باشد باری
حجت دارم بر این سخن ز دو چرگر .
زینبی (از فرهنگ اسدی ).
بوس و نظرم حلال باشد با یار
این معنی من گرفتم از چرگر .
ابوحفص سغدی سمرقندی (از انجمن آرا).
|| رسول و پیغمبر را گویند. (برهان ). پیغمبر را نامند. (جهانگیری ). رسول و پیغمبر. (ناظم الاطباء) :
بر پی شیر دین یزدان شو
کز پس چرگر امت است بتاز .
ناصرخسرو (از جهانگیری ).
|| پیشنماز را هم گفته اند. (برهان ). پیش نماز. (ناظم الاطباء) .