چش
لغتنامه دهخدا
چش . [ چ ِ ] (موصول + ضمیر) مخفف چه اش . چه آنرا.
- هرچش ؛ هرچه آنرا. هرچه ورا. هرچه او را :
چو هرچش ببایست شد ساخته
وز آن ساخته گشت پرداخته .
ز پیغام هرچش بدل بود نیز
بگفتار بر نامه بفزود نیز.
از این همه بستاند بجمله هرچش داد
چنانکه بازستد هرچه داده بودآنرا.
- هرآنچش ؛ هرآنچه او را. هرآن چیز که او را:
بفرمود تا پهلوان سپاه
بخواهد هرآنچش بباید ز شاه .
نه آن تواست ای برادر در او
هرآنچش گمان میبری کان تست .
|| (ادات استفهام + ضمیر) چش است ؛ بمعنی چیست او را، و به گمان فقیر مؤلف مخفف «چه شی » ای «چه چیز» است . (آنندراج ) . چش است ؛ کلمه ٔ فعل بطور استفهام ، یعنی چیست او را. (ناظم الاطباء) :
زاهد بخدا بگو می ناب چش است
می خوردن شام و گشت مهتاب چش است
از گندم وقف زشت تر چیزی نیست
چون نان حرام میخوری آب چش است .
- هرچش ؛ هرچه آنرا. هرچه ورا. هرچه او را :
چو هرچش ببایست شد ساخته
وز آن ساخته گشت پرداخته .
فردوسی .
ز پیغام هرچش بدل بود نیز
بگفتار بر نامه بفزود نیز.
فردوسی .
از این همه بستاند بجمله هرچش داد
چنانکه بازستد هرچه داده بودآنرا.
ناصرخسرو.
- هرآنچش ؛ هرآنچه او را. هرآن چیز که او را:
بفرمود تا پهلوان سپاه
بخواهد هرآنچش بباید ز شاه .
فردوسی .
نه آن تواست ای برادر در او
هرآنچش گمان میبری کان تست .
ناصرخسرو.
|| (ادات استفهام + ضمیر) چش است ؛ بمعنی چیست او را، و به گمان فقیر مؤلف مخفف «چه شی » ای «چه چیز» است . (آنندراج ) . چش است ؛ کلمه ٔ فعل بطور استفهام ، یعنی چیست او را. (ناظم الاطباء) :
زاهد بخدا بگو می ناب چش است
می خوردن شام و گشت مهتاب چش است
از گندم وقف زشت تر چیزی نیست
چون نان حرام میخوری آب چش است .
اشرف (از آنندراج ).