چمچاخ
لغتنامه دهخدا
چمچاخ . [ چ َ/ چ ِ ] (ص ) منحنی و خمیده را گویند. (برهان ) (از جهانگیری ) (از رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ).کج و منحنی . (ناظم الاطباء). خمیده پشت . قوزی . چمچاچ :
زرد و چمچاخ کردم از غم عشق
دو رخ لعل فام و قامت راست .
کشیده قامت و گلروی و مشکبوی وی است
خمیده بینی و چمچاخ و گنده قوز منم .
رجوع به چمچاچ شود.
زرد و چمچاخ کردم از غم عشق
دو رخ لعل فام و قامت راست .
فرخی (از جهانگیری ).
کشیده قامت و گلروی و مشکبوی وی است
خمیده بینی و چمچاخ و گنده قوز منم .
سوزنی (از فرهنگ رشیدی ).
رجوع به چمچاچ شود.