ترجمه مقاله

چمچم

لغت‌نامه دهخدا

چمچم . [ چ ُ چ ُ ] (اِ) سم اسب و استر و خر و گاو و امثال آن را گویند. (برهان ). سم اسب و استر و گاو و خر و دیگر حیوانات را خوانند. (جهانگیری ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). سم اسب و استر و جز آن . (رشیدی ) :
تا تو چمچم کنی شکسته بوم
بسرت سنگ همچو چمچم خر.

سوزنی (از انجمن آرا).


|| نوعی از پای افزار هم هست که ته آن را به جای چرم از کهنه و لته سازند و گیوه همان است . (برهان ). نوعی پای افزار باشد که از جامه ٔکهنه بسازند و آن را گیوه نیز گویند. (جهانگیری ). گیوه که از قسم پاافزار است . (رشیدی ). نوعی از پاافزار باشد که از جامه ٔ کهنه بسازند و آن را گیوه گویند و گویند «گیو» گاه پیاده روی بتوران آن را اختراع کرده . (انجمن آرا) (آنندراج ). گیوه یعنی پای افزاری که ته آن را به جای چرم از کهنه و لته سازند. (ناظم الاطباء). گیوه و آن پای افزاری است که زیر آن از لته و بالای آن ریسمان باشد و معرب آن جمجم است . (از منتهی الارب ذیل لغت جمجم ) : کلاهی صوفیانه بر سرنهاده و چمچمی در پای کرده . (اسرار التوحید چ بهمنیار ص 25).
خوش بود دلبستگی با دلبری
ماهرویی مهربانی مهتری
چمچمی در پای مردانه لطیف
بر سرش خربندگانه میزری .

سعدی (از انجمن آرا).


اگر کیمخت بلغاری نباشد
که درپوشم من و گرگا و چمچم .

نزاری (از انجمن آرا).


|| کفش نازک کهنه . || چمچه و ملاغه و کفگیر. (ناظم الاطباء). و رجوع به چمچه شود.
ترجمه مقاله