ترجمه مقاله

چم

لغت‌نامه دهخدا

چم . [ چ ُ ] (اِ) به معنی لاف و تفاخر. (از برهان ). (از جهانگیری ) (رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). (ناظم الاطباء). و رجوع به چُمیدن شود. || حیوان را نیز گویند که مطلق جاندار است .(برهان ). حیوان رانامند. (جهانگیری ). به معنی حیوان نیز آمده . (رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). حیوان . (ناظم الاطباء). حیوان بارکش . (ناظم الاطباء) :
ای رفته و بازآمده و چم گشته
نامت زمیان مردمان گم گشته .

خیام (از فرهنگ رشیدی ).


|| ثفل انگوری باشد که شیره ٔآن را گرفته باشند. (برهان ) (از انجمن آرا). ثفل انگور. (رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || سرمای سخت را نیز گفته اند. (برهان ). سرما را گویند. (جهانگیری ). به معنی سرما. (رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). سرمای سخت . (ناظم الاطباء). || دانه ای باشد سیاه و شفاف که در داروهای چشم به کار برند. (برهان ). دانه ٔ سیاهی بود براق که در داروهای چشم به کار آید و بغایت مفید باشد و آن را چشم و چشمک و چاکسوی نیز خوانند. (جهانگیری ). چشم . چاکسو. (ناظم الاطباء). و رجوع به چاکسو و چِشُم شود.
ترجمه مقاله