ترجمه مقاله

چهره ای

لغت‌نامه دهخدا

چهره ای . [ چ ِ رَ / رِ ] (ص نسبی ) منسوب به چهره . مثل و مانند چهره . || سرخ نیمرنگ که در عرف هند آن را گلابی گویند یا نزدیک به گلابی . (آنندراج ). رنگ چهره ای که لفظ دیگرش گلی است . (فرهنگ نظام ). گلگون . (از ناظم الاطباء). سرخ نزدیک به پشت گلی . رنگ سرخ باز. سپید مایل به سرخی . صورتی :
از شوق تو خون در دل گل میجوشد
شمع از هوست به سوختن میکوشد
از عکس گل روی تو دایم چون گل
آئینه لباس چهره ای میپوشد.

سلیم (از آنندراج ).


چهره ای شد ز می و دید در آئینه و گفت
بَه ْ چه زیباست ببینید همین رنگ به گل .

زکی ندیم (آنندراج ).


چهره را چهره ای از خون جگر ساخته ام
همچو زخم این لب پرخنده ام از شادی نیست .

مخصوص کاشی (از آنندراج ).


ترجمه مقاله