ترجمه مقاله

چهره درهم کشیدن

لغت‌نامه دهخدا

چهره درهم کشیدن . [ چ ِ رَ / رِ دَ هََ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) چین و شکن بر چهره آوردن .روی درهم کشیدن . گره بر جبین افکندن بسبب ناملایمی وادراک رنجی یا کردار و گفتار ناموافقی :
من نه آن رندم که چون بر دوش بار غم کشم
دیده را بر هم فشارم چهره را در هم کشم .

باقر کاشی (از مجموعه ٔ مترادفات ).


رجوع به اخم کردن و ابرو درهم کشیدن شود.
ترجمه مقاله