ترجمه مقاله

چهر نمودن

لغت‌نامه دهخدا

چهر نمودن . [ چ ِ ن ُ /ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) روی نمودن . رخسار نشان دادن . روی نشان دادن . || مجازاً خود را نمودن .خویشتن را در معرض نگاه کسی قرار دادن :
برو پیش او تیز و بنمای چهر
بیارای و ببسای رویش به مهر.

فردوسی .


- بفرخی چهر نمودن ؛ به خجستگی چهر نمودن . به مبارکی روی نمودن :
گردش اختر و پیام سپهر
هم بدین فرخی نمودن چهر.

نظامی .


- چهر آشکارا به کسی نمودن ؛ آشکارا روی به کسی آوردن و آن کنایه از اقبال کردن و روی خوش نشان دادن است :
نه پیوست خواهد جهان با تو مهر
نه نیز آشکارا نمایدت چهر.

فردوسی .


|| روی موافقت نشان دادن .موافقت کردن . همداستان شدن . هم آهنگ شدن :
ز پند آزمودیم و چندی ز مهر
بگفتیم و طلحند ننمود چهر.

فردوسی .


|| اقبال کردن :
گمانش چنان بد که گردان سپهر
به گیتی مر او را نمودست چهر.

فردوسی .


|| برخورد و موافقت داشتن :
همی گفت تا کردگار سپهر
چگونه نماید بدین کار چهر.

فردوسی .


ترجمه مقاله