ترجمه مقاله

چوز

لغت‌نامه دهخدا

چوز. (اِ) جانور شکاری را گویند که سال برو نگذشته و گریز نخورده باشد. (جهانگیری ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام ). پرنده ٔ شکاری را گویند که یک سال تمام بر او نگذشته و تولک نکرده باشد، یعنی هنوزپرهای او نریخته باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). || فرج زنان . (از جهانگیری ) (از برهان ) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). شرم اندام . بترجا. ممر. مرمر.(این دو در زبان اطفال است ) زهگیر. نس :
عضو دو است چوز و کون ، نیست در این چرا و چون
کون ز پی خواص دان ، چوز برای جمهره .

سوزنی .


طرفه که در وقت سفر کردنش
مهر زند بر در چوز زنش .

سوزنی .


گر زنی چوزش نهی چیزش بده
بشنو این از من که کار افتاده ام
گادن مفتی نمی ارزد بهیچ
من زن مفتی مکرر گاده ام .

یغمای جندقی (ازفارسنامه ٔ ناصری ).


|| بوته ٔ گیاهی است بغایت سفید وشبیه است بدرمنه که آن را ژاژ و چغز هم خوانند. (جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام )(ناظم الاطباء). || تذرو را گویند که خروس صحرائی است . (برهان ) (ناظم الاطباء). اما به این معنی مصحف چور است . (حواشی برهان ).
ترجمه مقاله