ترجمه مقاله

چوگانی

لغت‌نامه دهخدا

چوگانی .[ چ َ / چُو ] (ص نسبی ) (از: چوگان + ی نسبت ) خمیده .بخم . منحنی . دوتا. چنگ شده . مقوس . گوژ :
بر در مقصوره ٔ روحانیم
گوی شده قامت چوگانیم .

نظامی .


در سه سال آنچه بیندوختم از شاه و وزیر
همه بربود به یک دم فلک چوگانی .

حافظ.


- زلف ْچوگانی ؛ آنکه زلف خم اندر خم دارد. که زلف برگشته و تابدار دارد.
- زلف چوگانی (با کسر فاء) ؛ زلف خم اندر خم . زلف برگشته مانند چوگان . (یادداشت مؤلف ).
|| در شعر ذیل از فرخی ظاهراً اشاره به مکان خاصی نزدیک غزنین بوده است :
خیز شاها که به چوگانی گرد آمده اند
آنکه با ایشان چوگان زده ای تو هر بار.

فرخی .


|| درخور چوگان . که چوگان را شاید. که چوگان را بود. || اسبی که در گوی و چوگان باختن موافق مزاج بود. (شرفنامه ٔ منیری ). اسبی که مناسب چوگان بازی باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). و جلد چابک و تند و برانگیخته باشد. (ناظم الاطباء). اسبی که در چوگان بازی خوب دود. (غیاث اللغات ). اسبی که بر آن سوار شوند و چوگان بازی کنند. (از آنندراج ). اسب قابل چوگان . (فرهنگ خطی ) :
دور نبود گر بپراند ز میدان وجود
گوی گردون را چو بر یکران چوگانی نشست .

(از راحة الصدور راوندی ).


سکندر که از خسروان گوی برد
عنان را به چوگانی خود سپرد.

نظامی .


همان بود چوگانی بادپای
بصد زخم چوگان نجنبد ز جای .

نظامی .


نه بر شبرنگ چوگانی برآمد
که خورشید سلیمانی برآمد.

امیرخسرو دهلوی .


خنگ چوگانی چرخت رام شد در زیر زین
شهسوارا چون بمیدان آمدی گوئی بزن .

حافظ.


چون دوتا شد قدت از پیری گران جانی مکن
بیش از این استادگی با اسب چوگانی مکن .

صائب (از آنندراج ).


چون بمیدان میرود بر خنگ چوگانی سوار
گوی خورشید از بر گردون بچوگان میبرد.

جمال الدین سلمان (از آنندراج ).


ترجمه مقاله