ترجمه مقاله

چکان

لغت‌نامه دهخدا

چکان . [ چ َ /چ ِ ] (نف ، ق ) بمعنی چکنده . (آنندراج ). چکنده . (شرفنامه ٔ منیری ) :
قی افتد آن را که سر و ریش تو بیند
زان خلم و زان بفچ چکان بر سر و رویت .
مایعی که در حالت چکیدن باشد. (ناظم الاطباء). در حال چکیدن . حالت فروافتادن قطرات مایع از هر قبیل :
سوی لشکر خویش بنهاد روی
چکان خون ز بازوش چون آب جوی .

فردوسی .


تذروان به چنگال باز اندرون
چکان از هوا بر سمن برگ خون .

فردوسی .


گل از باده ٔ ارغوانی به رشک
چکان ازهوا مهر گانی سرشک .

اسدی .


چکان خونش از استخوان می دوید
همیگفت و از هول جان می دوید.

سعدی (بوستان ).


|| چکاننده . کسی یا چیزی که مایعاتی از قبیل آب یا خون هر نوع جسم سیال دیگر را بچکاند :
چو دیدند سیمرغ را بچکان
خروشان و خون از دودیده چکان .

فردوسی .


- قطره چکان ؛ و آن آلتی است مخصوص چکانیدن داروهای مایع در چشم و گوش و بینی یا برای استفاده در موارد دیگر. خون چکان . خوی چکان .
|| (فعل امر) امر از چکیدن . (شرفنامه ٔ منیری ). مخفف بچکان . و رجوع به چکاندن و چکانیدن شود.
ترجمه مقاله