ترجمه مقاله

چکاو

لغت‌نامه دهخدا

چکاو. [ چ َ ] (اِ) چکاوک بود. (فرهنگ اسدی ). مرغی است چند گنجشکی و بر سر خوجی دارد و بانگی زند خوش و تازیش قبره است . (فرهنگ اسدی حاشیه ٔ ص 409). چکاوک بود و چکوک نیز گویند و به تازی قبره گویند. (فرهنگ اسدی حاشیه ٔ ص 409). همان چکاوک و چکوک است که به تازی قبره گویند، آن مرغی باشد که آواز لطیف کند. (از فرهنگ اسدی چ اقبال حاشیه ٔ ص 258 ذیل لغت چکوک ).پرنده ای است اندکی از گنجشک بزرگتر و خوش آواز هم می شود و او را به عربی ابوالملیح خوانند . (برهان ). نام جانوری است پرنده که از گنجشک اندک بزرگتر و خوش آوازتر بود و آن را جَل نیز گویند و به تازی قبره و ابوالملیح خوانند و در عراق آن را هوزه نامند. (جهانگیری ). نام مرغی است از گنجشک بزرگتر و تاج برسر دارد و آن را به عربی ابوالملیح و قبره میگویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). مرغی است از گنجشک اندک بزرگتر و خوش آواز بود و به هندی چندول گویند و تاج بر سر دارد و در عراق هوزه و به تازی قبره و ابوالملیح گویند. (رشیدی ). مرادف چکاوک و چکاوه . (از جهانگیری ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از رشیدی ). چکاوک و ابوالملیح . (ناظم الاطباء). کاکلی . صِفِرد. قنبره :
چو خورشید برزد سر از برج گاو
ز هامون برآمد خروش چکاو.

فردوسی .


چنین گفت باگیو جنگی تژاو
که تو چون عقابی و من چون چکاو.

فردوسی .


بدانسان که شاهین رباید چکاو
ربود آن گرانمایه تاج تژاو.

فردوسی .


وقت سحرگه چکاو خوش بزند در تکاو
ساعتکی گنج گاو ساعتکی گنج باد.

منوچهری .


کی تواند که همچو ماغ چکاو
بزند غوطه در میانه ٔ آو.

سنایی (از انجمن آرا).


و رجوع به چکاوک و چکاوه و چغوک و چکوک و قبره و ابوالملیح شود. || چغانه را نیز گویند و آن چوبی باشد که میان بشکافند و چند جلاجل بر آن نصب کنند و سر آوازه خوانان بدان اصول نگاهدارند. (برهان ). چغانه را نامند. (جهانگیری ). به معنی چغانه نیز آورده اند. (انجمن آرا) (آنندراج ) (رشیدی ). یک نوع سازی که چغانه نیز گویند. (ناظم الاطباء). و رجوع به چغان و چغانه شود. || نام نغمه ای است از موسیقی که آن را نوای چکاوک نیز خوانند. (برهان ) (جهانگیری ) (رشیدی ) (ناظم الاطباء). نام نوایی از موسیقی . (انجمن آرا) (آنندراج ). نغمه و پرده و آهنگی از موسیقی . و رجوع به چغان و چغانه و چکاوک شود. || نوعی از مرغابی هم هست که آن را سرخاب میگویند. (برهان ). نوعی از مرغابی و سرخاب . (ناظم الاطباء). و رجوع به چکاوک شود.
ترجمه مقاله