ترجمه مقاله

چیده

لغت‌نامه دهخدا

چیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) با نظم و ترتیب گذاشته شده . آراسته به نظم و ترتیب خاص . منظم نزدیک یکدیگر. مرتب پهلوی هم . مرتب نهاده شده . اشیائی منظم در جایی نهاده . با نظم و ترتیب چیزها روی هم گذاشته یا بر هم نهاده شده :
بیرون شد پیرزن پی سبزه
و آورد پژند چیده برتریان .

اسماعیل رشیدی .


|| چیزهای پراکنده یک یک از زمین برداشته و در کیسه یا سبد و جز آن گرد کرده شده . || جداشده . قطعشده . بازکرده . چیزی برکنده از بوته ٔ درختی چون گل و میوه . مقطوف ؛ حذر فوت ، چیده ناخن . خرفة؛ آنچه چیده شود از میوه . (منتهی الارب ). قلامة؛ چیده ناخن (دهار). || بریده شده . مقراض شده . مقطوع به دو کارد. || جذب کرده . بخود کشیده . || آنچه با میل بافته شده باشد. با میل بافته شده . || برگزیده . منتخب . لُب ّ. چیده و برگزیده از هرچیزی . (منتهی الارب ). || جمع. فراهم .
- چیده میان ؛ باریک میان :
قوی قوائم و فربه سرین و چیده میان
درازگردن و آهخته گوش و گردشکم .

سنائی .


ترجمه مقاله