ترجمه مقاله

چیرگشتن

لغت‌نامه دهخدا

چیرگشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) پیروز شدن . غالب شدن . فاتح آمدن . مسلط گشتن . تسلط یافتن :
به مژده سواری برافکن براه
که ما چیر گشتیم بر کینه خواه .

اسدی .


بسی بر ستاره گران گشته چیر
بسی سروران را سرآورده زیر.

اسدی .


دگر رهش پرسید گرد دلیر
که ای از خرد بر هوا گشته چیر.

اسدی .


به پیش پدر شد تورگ دلیر
بپرسید کای بر هنر گشته چیر.

اسدی .


آفت خواست یافت بر من دست
انده خواست گشت بر من چیر.

مسعودسعد.


ترجمه مقاله