چیری
لغتنامه دهخدا
چیری . (حامص ) چیرگی . چیربودن .
- چیری کردن ؛ تسلط و برتری نشان دادن :
رَهی از هنر گر چه چیری کند
نباید بر شه دلیری کند.
- چیری کردن ؛ تسلط و برتری نشان دادن :
رَهی از هنر گر چه چیری کند
نباید بر شه دلیری کند.
اسدی (گرشاسب نامه ).