ترجمه مقاله

چیپال

لغت‌نامه دهخدا

چیپال . (اِخ ) نام پادشاه لاهور بوده است . (برهان ). پادش-اه و رأی لاهور معاصر سلطان محمود غزنوی . (از آنندراج ) (از انجمن آرا). درسنسکریت جیپال است . وی پادشاه کابل پسر بهیم از اعقاب کلر و از براهمه بوده است . در فرهنگها و تواریخ «چیپال » را از القاب رؤسای هند دانسته اند و این بر اساسی نیست . (اعلام فرهنگ فارسی معین ). بیرونی در ماللهند آرد: هندیان را در کابل پادشاهانی ترک بوده است که گویند اصل ایشان از تبت بوده و اول ایشان برهتکین نام داشت و بتفصیلی که در کتاب ماللهند بیرونی (صص 207 - 208) مسطور است بر کابل و حوالی آن به عنوان شاهی کابل مستولی شد و شاهی در اولاد او مدت مدیدی در حدود شصت قرن ماند... و از جمله ٔ ایشان کنک بوده است که بهار (یعنی بتخانه ) موسوم به کنک چیت در پرشاور منسوب بدو است و او را با رای کنوج (قنوج در کتب اسلامی ) واقعه ای است که در اصل کتاب مسطور است ، آخرین ایشان لگتورمان بود و وزیر اوکلر که از براهمه بود وی بر حسب اتفاق دفائنی یافت و بدان پشت گرم و قوی شد و پس از چندی وزیر لگتورمان را بسبب زشتکاری حبس کرد و بر ملک مستولی شد. و بعد از او چند تن از برهمنان سلطنت کردند. نخست سامند سپس کملو سپس بهیم و سپس جیپال پس پسرش آنندپال و سپس پسر او تروچنپال (گویند در سال 412 هَ .ق . بتخت نشست ) پنج سال بعد پسر وی بهیمپال بشاهی رسید، و خاندان شاهی هند منقرض شد و از ایشان کسی نماند. از این شرح روشن شد که جیپال نام شخصی بود از برهمنان که بشاهی کابل رسید پس پادشاه لاهور نبود وانگهی این قول بعضی مورخین که «چیپال » از القاب رؤسای هند است مثل : قَیْل در عرب و بطریق در روم بر اساسی نیست . (تعلیقات دیوان ناصرخسرو ص 654). و نیز برای اطلاع بر مکاتبه ٔ آنندپال با محمود غزنوی رجوع به همان تعلیقات و تاریخ یمینی شود. چپپال بسال 392 هَ .ق . در پیشاور از سلطان محمود غزنوی شکست یافت و دستگیر شد. عنصری در قصیده ٔ معروف بمطلع «ایا شنیده هنرهای خسروان بخبر» درین باره گوید :
شنیده ای خبر شاه هندوان چیپال
که بر سپهر بلندش همی بسود افسر
فزون ز لشکر او بر فلک ستاره نبود
حجر نبود بروی زمین بر و نه مدر
بدین صفت سپهی چون شب سیاه بزرگ
به دست ایشان شمشیرهای همچو سحر
چو دودتیره درو آتشی زبانه زنان
تو گفته ای که پراکنده شد بدشت سقر
ز بیم ایشان از مغزها رمیده خرد
ز هول ایشان از دیده ها رمیده بصر
خدایگان خراسان بدشت پرشاور
بحمله ای بپراکند جمع آن لشکر
پیاده ناشده آنجا به یک زمان آن روز
نه مانده بود سواری نه شاه و نه چاکر
فروختند همی زنده شاه هندو را
به پیش خیمه ٔ شاهنشه رهی پرور.

عنصری .


نام این مرد به عنوان حاکم قسمتی از هند در اشعار شاعران معاصر محمود غزنوی و سپس در سخن سرایندگان دوره های بعد اتساعاً به عنوان مطلق حاکم هند آمده است چنانکه شواهد ذیل گویای این معنی است . فرزند چیپال مورد بحث آنندپال است و دو فرزند وی برهمن پال و ترینلوکانیپال و نام این دو را نیز در تاریخ بمناسبت جنگهای محمود در سرزمین هند می بینیم و نیز بنام چیپال یا اجیپال یا برچپال و شاید به صورت صحیح «ترچنپال » در جنگ قنوج بسال 409 هَ .ق . برمیخوریم که از سلطان محمود شکست یافته است . رجوع به دیوان عنصری (ص 126 چ دبیرسیاقی ). نیز رجوع به حبیب السیر (ج 2 ص 372 چ کتابخانه ٔ خیام ) شود :
به تیغ طره ببرد زپنجه ٔ خاتون
بگرز پست کند تاج بر سر چیپال .

منجیک .


خلافت جدا کرد چیپالیان را
ز کتهای زرین و شاهانه زیور.

فرخی .


خانه ٔ یعقوبیان و خانه ٔ مأمونیان
خانه ٔ چیپالیان و این چنین صد برشمار.

فرخی .


نه با یعقوبیان دولت نه با مأمونیان نعمت
نه با چیپالیان قوت نه با سامانیان سامان .

فرخی .


کیست آن کس که سر از طاعت تو بازکشد
که نه چون ایلک آید سته و چون چیپال .

فرخی .


قیصر شرابدارت و چیپال چوبزن
خاقان رکابدارت و فغفور پرده دار.

منوچهری .


اگر به ترک بکاوند مشهدایلک
وگربه هند بجویند دخمه ٔ چیپال

عنصری .


چیپال سراپرده و خرگاه کشد
قیصر بستورگاه در کاه کشد.

علی بن حسن باخرزی .


خراج قیصر رومست و سرگزیت خلم
بهای بندگی دلهرا ابا چیپال .

غضایری .


هزار جای فزون گشت عنصری که ملک
بروز جنگ به آید ز خان و از چیپال .

ناصرخسرو.


بخواب دید دگر شب امیر آن چیپال
یکی بلندی و او بر سرش گرفته قرار.

مسعودسعد.


امیر اگره ، چیپال ، از سر گنبد
فرو دوید و به پست آمد از بلندحصار.

مسعودسعد (دیوان ص 264).


بحری است که موج سخطش گرد برانگیخت
از قلعه ٔ بودارو وز لشکر چیپال .

مسعودسعد.


پیشکارانش خراج از هندوچین آورده اند.
چاوشانش دست بر چیپال و خان افشانده اند.

خاقانی (دیوان ، چ سجادی ، ص 108).


چون به هندو چین او دستم رسید
دست بر چیپال و خان خواهم فشاند.

خاقانی .


نعل سمند و افسر شروانشهان بقدر
ازتاج قیصر و سر چیپال درگذشت .

خاقانی .


و چیپال که پادشاه هندوستان بود آن حال مشاهدت نمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی 34). و چون چیپال چند مرحله برفت و بمأمن رسید و در واسطه ٔ ممالک خویش قرار گرفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 39).
و چون چیپال آنحال مشاهدت کرد و ممالک خویش بر شرف زوال دید... (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 40).
زدم گردن فورقتال را
گرفتم بچین جای چیپال را.

نظامی .


نبودم تحفه ٔ چیپال و فغفور
که پیش آرم زمین را بوسم از دور.

نظامی .


من ترک هند و جیغه ٔ چیپال گفته ام
باد و بروت جونه بیک جو نمیخرم .

شیخ آذری .


نه خاقان چینم نه با او برابر
نه چیپال هندم نه با اوپسرعم .

قاآنی .


ترجمه مقاله