ژنگارزدهلغتنامه دهخداژنگارزده . [ ژَ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) زنگارخورده . ژنگارگرفته . ژنگ زده . ژنگ بسته . زنگ خورده . ژنگ خورده . زنگ زده . زنگ گرفته .