ترجمه مقاله

کارآمده

لغت‌نامه دهخدا

کارآمده . [ م َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) لایق . مجرب . ورزیده .
- به کارآمده ؛ : او زنی داشت سخت به کارآمده و پارسا. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 107). این آزادمرد [ عبدالملک مستوفی ] مردی دبیر است و مقبول القول و به کارآمده . (ایضاً ص 200). گفت [ مسعود ] غازی مردی راست است و به کارآمده ، و در این وقت وی را گناهی نبود. (ایضاً ص 234). آنچه از آن به کارآمده تر و نادره تر بود... (ایضاً ص 114). امیر ماضی ... وی را [ حصیری را ] سخت نیکو و عزیز داشتی ... و امروز ما را به کارآمده تر یادگاریست . (ایضاً ص 209).
ترجمه مقاله