کارگشای
لغتنامه دهخدا
کارگشای . [ گ ُ ] (نف مرکب ) کارگشا. حلاّل مشکلات :
خدای عزوجل رحم کرد بر دل من
بفضل و رحمت بگشاد کار کارگشای .
کف نیاز بحق برگشای و همت بند
که دست فتنه ببندد خدای کارگشای .
|| خدای عزّوجل :
ای کارگشای هرچه هستند
نام تو کلید هرچه بستند.
خدای عزوجل رحم کرد بر دل من
بفضل و رحمت بگشاد کار کارگشای .
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 390).
کف نیاز بحق برگشای و همت بند
که دست فتنه ببندد خدای کارگشای .
سعدی .
|| خدای عزّوجل :
ای کارگشای هرچه هستند
نام تو کلید هرچه بستند.
نظامی .