ترجمه مقاله

کاریگر

لغت‌نامه دهخدا

کاریگر. [ گ َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مزیٌدعلیه کارگر. (غیاث ) (آنندراج ). جلاذی . جلذی . (منتهی الارب ). کارگر. (فرهنگ شاهنامه ). استاد. صنعت کار. مؤثر : یزید [ یزیدبن مهلب ] کاریگران را بکار کرد تا درختان را همی بریدند و راهها نرم همی کردند. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
دگر گفت کاریگران آورید
گچ و سنگ و خشت گران آورید.

فردوسی .


بدانست کاریگر راست گوی
که عیب آورد مرد دانا بروی .

فردوسی .


ز هر سو برفتند کاریگران
شدند انجمن چون سپاهی گران .

فردوسی .


از آن شادمانی هم اندر زمان
بفرمود پنهان بکاریگران .

شمسی (یوسف وزلیخا).


چو اسباط بیرون شدند از سرای
بفرمود فرخ شه نیکرای
بکاریگران تا ببندند بار
تمامی صد اشتر همه خوار بار.

شمسی (یوسف و زلیخا).


جهاندار بر تخت زر بار داد
بکاریگران گنج بسیار داد.

امیرخسرو (از آنندراج ).


در هند برای کارگر بمعنی (اهل کشت و پیشه و مزدور) استعمال کنند که در فارسی ایران دیده نشده پس یاء زاید است و معنی لفظی آن کاری را گرداننده و مؤثرکننده است ،اما در آن معنی استعمال نمی شود. (از فرهنگ نظام ، ذیل لغت کار).
ترجمه مقاله