کاشف
لغتنامه دهخدا
کاشف . [ ش ِ ] (ع ص ) ج ، کاشفین ، کَشَفَة. پیداکننده و برهنه کننده . (غیاث ) (آنندراج ). آشکارکننده و گشاده و برهنه نماینده . (ناظم الاطباء). پدیدآورنده . ظاهرکننده . بروزدهنده . معلن . مظهر. مفسر :
گرچه از یک وجه منطق کاشف است
لیک از ده وجه پرده و مکنف است .
|| کاشف مکروه ومانند آن ؛ برطرف کننده ٔ مکروه . از بین برنده ٔ غم و اندوه :
تویی که فاتح مغموم این سپهر بوی
تویی که کاشف مکروه این زمانه شوی .
|| کاشف بعمل آمدن یا آوردن ؛ در تداول عامه ، تحقیق کردن .
گرچه از یک وجه منطق کاشف است
لیک از ده وجه پرده و مکنف است .
(مثنوی ).
|| کاشف مکروه ومانند آن ؛ برطرف کننده ٔ مکروه . از بین برنده ٔ غم و اندوه :
تویی که فاتح مغموم این سپهر بوی
تویی که کاشف مکروه این زمانه شوی .
منوچهری .
|| کاشف بعمل آمدن یا آوردن ؛ در تداول عامه ، تحقیق کردن .