ترجمه مقاله

کاف

لغت‌نامه دهخدا

کاف . (اِ) بمعنی شکاف و تراک باشد. (فرهنگ اسدی ) (رشیدی ) (برهان ) (آنندراج ) :
ز آهیختن تیغها از غلاف
کُه ِ کاف را در دل افتاد کاف .

فردوسی (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).


|| درز. رخنه . لا. لای :
بیامد قلون تا بنزدیک در
ز کاف در خانه بنمود سر.

فردوسی .


کهی بگونه ٔ کافور کان بود از گل
میان کاف که اندر ز لعل حلقه ٔ میم .

سوزنی .


|| (نف ) و شکافنده را نیز گویند. (جهانگیری ) (رشیدی ) (برهان ) (آنندراج ). مخفف کافنده :
بر آرزوی کف راد او زکان گهر
گهربرآید بی کوه کاف و بی میتین .

فرخی .


بدانگونه زد نعره ٔ کوه کاف
که سیمرغ لرزید در کوه کاف .

اسدی .


هر دو چو صبح از عمود گنبدکافند
صبح بلی از عمود گنبدکافست .

خاقانی .


|| (اِ) و به اصطلاح اهل صنعت اشاره به علم کیمیاست . (برهان ).
ترجمه مقاله