ترجمه مقاله

کامران کردن

لغت‌نامه دهخدا

کامران کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیروز کردن . سعادتمند کردن . کامروا کردن . به آرزو رساندن :
خسرو مشرق جلال الدین که کرد
ذوالجلالش کامران مملکت .

خاقانی .


گفتم کیم دهان و لبت کامران کنند
گفتا بچشم هر چه تو گویی چنان کنند.

حافظ.


ترجمه مقاله