کامل کردن
لغتنامه دهخدا
کامل کردن . [ م ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بی نقص کردن . بی عیب ساختن . به کمال رساندن :
ز بسکه اهل هنر را بزرگ کرد و نواخت
بسی نماند که هر ناقصی کند کامل .
رجوع به کامل شود.
ز بسکه اهل هنر را بزرگ کرد و نواخت
بسی نماند که هر ناقصی کند کامل .
سعدی .
رجوع به کامل شود.