ترجمه مقاله

کاهل

لغت‌نامه دهخدا

کاهل . [ هَِ ] (ص ) تن آسان . تن پرور. تنبل . (یادداشت مؤلف ). سست . (غیاث )[ : چغانیان ] ناحیتی بزرگ است وبسیار کشت و برز و برزیگران کاهل . (حدود العالم ).
که اندر جهان سود بی رنج نیست
کسی را که کاهل بود گنج نیست .

فردوسی .


چو کاهل شود مرد هنگام کار
از آن پس نیاید چنان روزگار.

فردوسی .


نگویی مرا کز چه ای روزگار
گریزانی از من چو کاهل ز کار.

فردوسی .


هرگز نشود خسیس وکاهل
اندر دو جهان به خیر مشهور.

ناصرخسرو.


آن نظر بر بخت چشم احول کند
کلب را کهدانی و کاهل کند.

مولوی .


گفت هرچه کاله ٔ سیم و زر است
آن برد زان هر سه کو کاهلتر است .

مولوی .


هرک او عمل نکرد و عنایت امید داشت
دانه نکشت کاهل و دخل انتظار کرد.

سعدی .


ترکیب ها:
- کاهلانه . کاهل رو. کاهل شدن . کاهل قدم . کاهل مزاج . کاهل وار. کاهلی . رجوع به هر یک از این مدخل ها در ردیف خود شود.
ترجمه مقاله