ترجمه مقاله

کخ

لغت‌نامه دهخدا

کخ . [ ک ُ / ک َ / ک ِ ] (اِ) صورتی باشد زشت که کودکان را بدان ترسانند. (فرهنگ اسدی ). هر صورت مهیب و زشتی باشد که بسازند و اطفال را بدان ترسانند. (برهان ) (آنندراج ). صورت زشت باشد که طفلان را بدان ترسانند. (صحاح الفرس ) (غیاث اللغات ). صورت زشتی که بجهت ترسانیدن اطفال از گیاه کخ سازند. (فرهنگ جهانگیری ). شکل و پیکر زشت و مهیبی که سازند و اطفال را بدان ترسانند و هر چیزی که مشابه و مانند آن باشد. (از ناظم الاطباء). لولو. بُخ . یک سر و دو گوش . فازوع . (یادداشت مؤلف ). بَیقور. فازوعه . (السامی فی الاسامی ) :
آیم و چون کخ به گوشه ای بنشینم
پوست به یک ره برون کنم ز ستغفار.

فرخی .


ایمن بود از چشم بد آنکس که ز زشتی
در چشم کسان چون رخ شطرنج بود رخ
زان ایمنی از دیدن هر کس که بگویند
اندرمثل عامه که گچ را نپزد کخ .

سنائی .


- امثال :
کخ کخ را نمی برد ؛ لولو، لولو را نمی برد. (از فرهنگ فارسی معین ).
|| بمعنی صورت زیبا که از چوب و غیره ترتیب دهند و لباس رنگین پوشانند. (غیاث اللغات ) :
عروس کخ شبستانرا نشاید
ترنج از موم بستانرا نشاید.

نظامی (از آنندراج ).


ترجمه مقاله