کرج
لغتنامه دهخدا
کرج . [ ک ِ / ک ِ رِ ] (اِ) تراشه ٔ خربزه و هندوانه و غیر آن . (برهان )(ناظم الاطباء). پارچه ای از خربزه که برین و قاش نیزگویند، لیکن قاش ترکی است . (فرهنگ رشیدی ). قاش خربزه و هندوانه و امثال آن . (آنندراج ). کُرچ . (برهان ) (از آنندراج ) :
ماند کرجی گفت این را من خورم
تا چه شیرین خربزه ست این بنگرم .
فلک خربزه سان دیدم و کرج مه نو
گفتم ای عقل به شیرینیش از راه مرو.
رجوع به کُرچ شود.
ماند کرجی گفت این را من خورم
تا چه شیرین خربزه ست این بنگرم .
مولوی (از مجمع الفرس ).
فلک خربزه سان دیدم و کرج مه نو
گفتم ای عقل به شیرینیش از راه مرو.
بسحاق اطعمه (از فرهنگ جهانگیری ).
رجوع به کُرچ شود.