ترجمه مقاله

کرخ

لغت‌نامه دهخدا

کرخ . [ ک َ رَ / ک َ رِ / ک ِ رِ ] (ص ) مخفف کرخت که بیحس و بی شعور و بی خبر شده باشد. (برهان )(آنندراج ). خدر. بی هوش . (ناظم الاطباء) :
همیشه تا که بود زیف زشت و دخ نیکو
به لفظ لوتره گویان یاوه گوی کرخ
ز چرخ باد همه شغل دشمنان تو زیف
ز بخت باد همه کار دوستان تودخ .

سوزنی .


|| عضوی رانیز گویند که کرخت و بی حس و بی خبر شده باشد. (از برهان ) (از آنندراج ). عضو بی حس و فالج شده . (ناظم الاطباء). عضو بی حس شده از سرما یا علتی دیگر. کِرِخت . سِر. (یادداشت مؤلف ). || شخصی را نیز گویندکه کرخت و بی حس شده باشد و آن حال را به عربی خدر گویند. (از برهان ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) :
سر چاهی چنین مباش کرخ
زآنکه چاهی است بر سر دوزخ .

آذری طوسی (از آنندراج ).


رجوع به کرخت شود.
ترجمه مقاله